محل تبلیغات شما

داستان شیر و موش

روزی، موشِ کوچولویی در نزدیکی شیری که خوابیده بود بازی می کرد. موش کوچولو با خودش فکر می کرد که شیر خوابیده، اما ناگهان شیر بلند شد و موش را گرفت و خواست او را بخورد.

موش که از ترس زبانش بند آمده بود با صدای لرزانی گفت: خواهش می کنم مرا نخور! اگر مرا نخوری من حتماً لطف تو را جبران می کنم! شیر خندید و گفت: آخه یک موش کوچولو چه جوری می تواند به یک شیر کمک کند و باز هم خندید و گذاشت موش برود.

مدتی بعد شیر در دام شکارچی ها افتاد و اسیر شد! شیر بیچاره شروع کرد به غرش کردن، موش غرش های شیر را شنید و به طرف او دوید، دید شیر در دام افتاده! گفت: سلام شیر!

شیر گفت: سلام موش کوچولو! وقتی خواب بودم چند تا شکارچی آمدند و تور را روی سرم انداختند. نمی دانم می خواهند با من چه کار کنند؟

موش کوچولو گفت: نگران نباش من الان نجاتت می دهم و با دندان های تیزش شروع کرد به جویدن طناب ها، وقتی موش طناب ها را پاره کرد، شیر آزاد شد.

سؤالاتی برای تفكر، استدلال و گفت و گو

1. فکر می‌کنید چرا شیر خندید؟

2. آیا شیر احساس برتری نسبت به موش می‌کرد؟ اگر این گونه است، چرا این‌طور احساس می‌کرد؟

3. به نظر شما شیر مهربان بود یا متکبر؛ یا هر دو؟

4. فکر می‌کنید چرا موش سر قولش ماند؟

5. موش با نجات شیر لطف او را جبران کرد. به نظر شما موش دلیل دیگری هم برای نجات شیر داشت؟

6. آیا می‌توانید مثال دیگری از نجات یک حیوان بزرگ توسط حیوانی کوچکتر بزنید؟

7. آیا می‌توانید مثالی بزنید که لطف و مهربانی کسی را جبران کرده باشید ؟

 

 

مهارت های تفکر فلسفی

فلسفه براي كودکان (بهبود مهارت‌های فكری دانش آموزان و ترغیب آن‌ها به یادگیری خواندن و نوشتن )

نقش قصه ها و داستان های مبتنی بر فرهنگ ایرانی – اسلامی با استفاده از برنامه فبک در فرآیند هویت یابی

شیر ,موش ,کوچولو ,فکر ,یک ,جبران ,موش کوچولو ,را جبران ,کرد به ,گفت سلام ,نجات شیر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پورتال نظام صنفی کشاورزی خراسان شمالی